چه ضرورتی دارد که ما مولوی و مثنوی او را بشناسیم؟
آیا اساساً اهمّیتی می تواند داشته باشد؟
و آیا اگر با مثنوی آشنا نباشیم چه چیزی را از دست خواهیم داد؟
واقع این است که اگر در مسیر سلوکِ طریقت عرفان و تصوّف نخواهیم گام بزنیم حداقلّ اش این است که یک کتاب خوب ایرانی و یک کتاب خوب قصّه و حکمت را از دست داده ایم. امّا اگر بخواهیم در طریق عرفان و تصوّف و سلوک عرفانی حرکت کنیم اگر با مثنوی آشنا نباشیم بسیاری از مفاهیم مهم، اساسی و بنیادین سلوک را از دست داده ایم.امّا آیا این عبارتی که به کار گرفته شد، یعنی این که چه نیازی به مثنوی است؟ و چه ضرورتی است که ما مولانا را بشناسیم؟ و این که آیا چنین مسئله ای امروز مطرح شده است؟ و در ازمنه ی پیشین چنین چیزی مطرح نشده بود؟ در خود مثنوی بیان شده در زمانی که مولانا مشغول سرودن این مجموعه ی بسیار بسیار نفیس و گرانبها بود، در آن موقع هم این بحث بود که این حرف ها چیست که تو می زنی؟ آن چه که تو می گویی به چه دردی می خورد؟ و سخن ایشان این بود که: ما به دنبال کلمات نغز و تازه و گهربار و بسیار بسیار غنی هستیم، این حرف هایی که تو می زنی یک مُشت داستان و افسانه و حکایت است. کلمات بسیار ساده ای است که حتّی بچّه ها هم آنها را به راحتی فهم می کنند وقتی که در زمان خود مولانا هم چنین سخنانی بوده و مولانا در همان زمان پاسخی برای این مسئله داشته نشان می دهد که یک بحث بسیار دامنه دار و گسترده ای است. و این که مولانا علی رغم اینکه به او طعن می زدند که این ها چیست که بیان می کنی؟ در عین حال بحث را تا انتهای دفتر ششم مثنوی ادامه داده و این تداوم نشان دهنده ی این است که برای خود مولانا هم طرح این مباحث بسیار مهم و حیاتی بوده است